
برچسبی که به سهیلا پورغلام نچسبید
گاهی خاطره یک لحظه کوتاه کودکی، تا سالها در ذهن آدم میماند؛ صدایی، نگاهی یا حرکتی. برای سهیلا پوغلام، ساکن محله امامخمینی(ره)، آن لحظه در کلاس سوم دبستان اتفاق افتاد؛ همان روزی که مثل دیگر روزها به نظر میرسید، اما وقتی معاون مدرسه نام او را صدا زد، ناگهان سکوتی سنگین در کلاس حاکم شد.
حالا ۲۷سال از آن روز گذشته و سهیلا مددکار اجتماعی شده است، اما هنوز وقتی یاد آن خاطره میافتد، دلش میلرزد. نه از ترس، بلکه از یادآوری دختربچهای که نمیدانست چرا و به چه دلیل، ناگهان همه نگاهها به سمت او برگشته است.
غریبهها در دفتر مدرسه
دو تقه به در کلاس خورد. ناگهان اسم سهیلا را از میان جمع حاضر در کلاس صدا زدند تا به دفتر مدیر مدرسه برود. سهیلا که تا چند لحظه پیش، مشغول بازی با دوستش بود، جا خورد و خُشکش زد.
او تعریف میکند: آن زمان، وقتی اسم کسی را برای رفتن به دفتر مدیر صدا میکردند، همه فکر میکردند جرم بزرگی مرتکب شده! دلم هُری ریخت پایین. نمیدانستم چهکار کردهام و همین، بیشتر مرا میترساند.
وقتی وارد دفتر مدیر شد، دید دو خانم و یک آقای غریبه کنار مدیر، معاون و معلمش نشستهاند. همین صحنه ترسش را چندبرابر کرد؛ میگوید: آن غریبهها شروع کردند سؤال پرسیدن از من؛ از اینکه «اسمت چیست» تا اینکه «آب را بخش کن» یا بگو «بابا چند بخش دارد.» برای دختری نهساله که تمام حواسش گرم بازی و شیطنت بود، دیدن چند بزرگسال جدی با چهرههای خشک و سؤالهای پشتسرهم، واقعا اضطرابآور بود.
سهیلا هنوز هم نگاه بازجویی آن چند نفر را فراموش نکرده است؛ «وقتی سؤال و جوابها تمام شد و به کلاس برگشتم، تازه نوبت همکلاسیهایم بود که با نگاههایشان مرا بازخواست کنند. همه فکر میکردند کار بدی کردهام که مرا به دفتر بردهاند.».
اما خودش هنوز نمیدانست ماجرا از چه قرار است و چرا سؤالهایی از او پرسیدهاند که حتی مربوط به پایههای سالهای قبل بوده است؛ «ظهر که به خانه برگشتم، مادرم را دیدم که از بس گریه کرده بود، چشمانش قرمز شده بود. تازه آن موقع فهمیدم ماجرا چیست. معلم کلاس سومم مرا نه کودکی بازیگوش، بلکه دانشآموزی کمهوش معرفی کرده و پیشنهاد داده بود مرا به مدرسه استثنایی بفرستند.»
سهیلا از حرفهای مادرش فهمید که آن سه نفر، ارزیابهای اداره آموزشوپرورش بودهاند که برای سنجش هوش او آمده بودند. او ادامه میدهد: مادرم خیلی مهربان بود. همان شب سفره حضرت ابوالفضل (ع) نذر کرد تا مرا به مدرسه استثنایی نفرستند. من فقط بچهای بازیگوش بودم که حوصله درس نداشت.
ورق برگشت
چند روز بعد، نتیجه ارزیابی رسید؛ سهیلا کمهوش شناخته نشده بود و میتوانست در مدرسه عادی درس بخواند؛ «البته همچنان درس نمیخواندم و حتی دو بار مردود شدم، اما در دبیرستان ورق برگشت. خانم رفیعی، مدیر مدرسه و خانم صدر، دبیر تاریخ باعث شدند به درس علاقهمند شوم. با تشویق آنها اعتمادبهنفس پیدا کردم.»
حالا سهیلا دارای دو مدرک کارشناسی فلسفه و مددکاری اجتماعی و کارشناسیارشد مددکاری اجتماعی است. او سالهاست بهعنوان مددکار اجتماعی در حوزه پیشگیری از آسیبهای دختران ده تا نوزدهساله فعالیت میکند. شاید اگر آن روزها کسی بهجای قضاوت، کمی درک و صبوری نشان میداد، دختربچه کلاس سوم زودتر مسیر خودش را پیدا میکرد؛ همان مسیری که امروز او جلو پای دختران مددجویش میگذارد.
* این گزارش سهشنبه ۲۹ مهرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۳۳ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.